کد خبر: ۳۱۶۹۹۸
تاریخ انتشار: ۰۳ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۳:۴۳
ساعت 8:30 صبح است و در ایستگاه تقاطع ابوطالب شمالی منتطر اتوبوس ایستاده‌ام.
به گزارش ملیت به نقل از ایسنا،کارگران که تعداد زیادی از افراد ایستگاه را شامل می‌شوند، با چهره‌های خموده و خسته بدون رعایت فاصله فیزیکی در صندلی‌های ایستگاه که باعلامت‌ ضربدر مشخص شده، کنار هم نشسته‌اند. تعداد اندکی از آن‌ها ماسک بر صورت دارند؛ ماسک‌هایی که برخی از آنها چروکیده و کثیف‌اند. ناظر ایستگاه به آن‌ها نزدیک می‌شود و می‌گوید آقایان از هم فاصله بگیرید نباید نزدیک هم بشینید.

در لحظه سوار شدن به اتوبوس یادم می‌آید گوشی‌ام را در خانه جا گذاشته‌ام. می‌دانم اگر به خانه برگردم ساعت از 9 می‌گذرد و به اتوبوس نمی‌رسم؛ چون کرونا اتوبوس‌های مشهد را اول تعطیل و حالا شیفت‌بندی کرده، اما  برمی‌گردم تا گوشی‌ام را بردارم. 

ساعت 9:10 صبح، بعد از سه بار لغو شدن سفر از طرف رانندگان به بالاخره موفق به آغاز سفر با اسنپ می‌شوم. راننده علاوه بر نداشتن دستکش، ماسک نیز ندارد. در راه نگاهم به ترافیکی گره می‌خورد که در یک روز کرونایی عادی در مشهد اتفاق افتاده است. برای من که 50 روزی است از خانه بیرون نیامده‌ام، دیدن این ترافیک عجیب است. ترافیک بلوار آزادی به سمت میدان پارک، خیابان را قفل کرده است. راننده اسنپ خطاب به من می‌گوید نمی‌دانم ایها این موقع روز با این شرایط کرونایی اینجا چه کار می‌کنند؟

 بعد از رسیدن به مقصد و پرداخت 12 هزارتومان برای یک مسیری که قبل از کرونا 7 هزار تومان می‌دادم، با خودم عهد می‌بندم که حتما بعدازظهر با اتوبوس برگردم.

ساعت 17:30 دقیقه است و هنوز یک ساعت و نیم مانده تا شیفت کاری اتوبوس‌‎ها تمام شود. من در ایستگاه اتوبوس مقابل درب اصلی دانشگاه فردوسی منتظر اتوبوس خط 88 ایستاده‌ام. نمی‌دانم من‌کارتم شارژ دارد یا نه؟ به دنبال دستگاهی برای شارژ هستم اما دستگاه شارژ خراب است.  اتوبوس می‌آید سوار می‌شوم. با ناامیدی من کارت را به دستگاه سلفون کشیده اتوبوس نزدیک می‌کنم، اما خوشبختانه شارژ دارد. هیچکس در قسمت بانوان نیست. تنها مسافران اتوبوس من و یک مرد دیگر هستیم. صندلی‌های اتوبوس برای رعایت فاصله‌گذاری فیزیکی علامت‌گذاری شده. روی یکی از صندلی‌های کنار پنجره می‌نشینم. همین که اتوبوس راه می‌افتد و کمی حرکت می‌کند متوقف می‌شود. صدای دختری در اتوبوس می‌پیچد که از راننده می‌پرسد: «آقا این اتوبوس امام هادی میره؟»

راننده از زیر ماسک نمدی‌اش می‌گوید: «نه، این روزها از پارک هیچ اتوبوسی به سمت امام هادی نمیره اما بیا سوار شو، تا یه جا که نزدیک اتوبوس امام هادی باشه میبرمت.»

 در یکی از ایستگاه‌ها چهار خانم با دختری حدود 6 ساله و یک مرد مسن سوار اتوبوس می‌شوند. مادر و دختر در صندلی‌های ابتدایی قسمت بانوان اتوبوس و در کنار یک‌دیگر می‌نشینند. یکی از خانم‌ها بدون توجه به علامت‌های گذاشته شده نزدیک به مادر و دختر و دیگری در سمت راست من و کنار به پنجره می‌نشیند. آن مرد و خانمش هم دو صندلی انتهایی قسمت آقایان را برای نشستن انتخاب می‌کنند. راننده خطاب به این دو می‌گوید: «لطفا جاتون رو عوض کنید و فاصله مناسب بگیرید». زن و مرد غرغرکنان با فاصله از هم می‌نشینند.

در ایستگاه بعدی، تنها یک خانم سوار اتوبوس می‌شود. او در سمت راست من و مقابل خانم کنار پنجره می‌نشیند. با وجود داشتن علامت ننشستن بر روی صندلی اما خانمی که نشسته هیچ واکنشی به عدم رعایت فاصله فیزیکی نشان نمی‌دهد.

در خیابان خیام تعداد زیادی جوان دختر و پسر  مشغول دوچرخه‌سواری‌اند. بچه‌های زیادی هم بر روی صندلی‌های پیاده‌رو نشسته‌اند که خنده از دهان‌شان نمی‌افتد. من هم دوست داشتم مانند آن‌ها در عصر یک روز بهاری در خیابان دوچرخه‌سواری کنم اما وجدانم تنها یک حرف را می‌زند که اگر تو یکی از عواملی باشی که این بیماری، تا چندسال  در کشورت ادامه پیدا کند، خودت را می‌بخشی؟.

در همین فکرها هستم که اتوبوس در ایستگاه چهارراه خیام فردوسی می‌ایستد. مردان و زنان زیادی وارد اتوبوس می‌شوند. ترس و استرس تمام وجودم را فرا می‌گیرد. دو خانم در قسمت انتهای اتوبوس و دو نفر دیگر در سمت راست من در کنار دیگر مسافران می‌نشینند. دو دختر جوان هم که از صحبت‌هایشان مشخص است دوست هستند در کنار هم و در صندلی مقابل من می‌نشینند. ترس و استرس در وجودم بیشتر می‌شود و از پشت ماسک سه لایه با کمی عصبانیت می‌گویم:«خانم‌ها لطفا قبل نشستن، روی صندلی‌ها رو بخونین. خوبه نوشته اینجا نشینید، باز دست در دست هم میاین اینجا می‌شینید؟»

یکی از دخترها جواب می‌دهد:«حالا چرا شلوغش می‌کنی. خب نوشته باشه. چه اهمیتی داره؟ نترس ما کرونا نداریم».

صدایم را بالاتر می‌برم و  رو به راننده می‌گویم:«آقای راننده اینا فاصله رو رعایت نمی‌کنند». در همان لحظه به ایستگاه چهارراه خیام توس می‌رسیم و اتوبوس متوقف و ناظری با لباس راننده اتوبوس وارد می‌شود. از قسمت ابتدایی به سمت انتهای اتوبوس ‌حرکت می‌کند و به مردانی که کنار هم نشسته‌اند، تذکر می‌دهد. باید از این فرصت برای احقاق حقوق شهروندی خودم استفاده کنم. با صدای بلند آقای ناظر را مخاطب قرار می‌دهم و می‌گویم:«آقای ناظر! این خانما دست در دست هم اومدن کنار هم و جلوی من نشستن. مگه قرار نبود تو اتوبوس، با فاصله از هم بشینن. پس چی شد؟ اینا حتی ماسک هم نزدن میگن ما کرونا نمی‌گیریم.»

ناظر به سمت دو خانم مقابل من می‌آید و می‌گوید:«این خانم داره حرف حق میزنه. چرا حرف گوش نمیدید؟ چرا ماسک ندارید؟».

یکی از دخترها جواب می‌دهد:«ما خبر نداشتیم که ماسک الزامی‌یه یا فاصله باید رعایت بشه».

ناظر هم می‌گوید:«چطوری از ماسک و فاصله اجتماعی خبر ندارید اما از راه افتادن اتوبوس‌ها خبر دارید؟ همین الان فاصله رو رعایت کنید و گرنه باید از اتوبوس پیاده بشید». در همان لحظه رو به تمامی مسافرهای اتوبوس دوباره تکرار می‌کند:«همه باید فاصله رو رعایت کنین. اگه نمی‌دونستین بدونین که زدن ماسک الزامی‌یه. اگه هم اتوبوس جا نداره پیاده شید.  کمتر از 5  دقیقه  اتوبوس بعدی می‌رسد، نگران نباشین. نیازی هم نیست دوباره من کارت بزنید.»

دخترهای صندلی مقابلم با فاصله در دو صندلی متفاوت می‌نشینند. باورم نمی‌شود که به حق شهروندی خود رسیده‌ام. به ایستگاه چهارراه خیام هدایت می‌رسیم. ناگهان جمعیت زیادی وارد اتوبوس می‌شوند. بیشتر آن‌ها مرد هستند. اتوبوس جایی برای آن‌ها ندارد، اما آن‌ها فشرده در کنارهم ایستاده‌اند. 6 خانم  نیز سوار می‌شوند که در قسمت میانی اتوبوس با کمی فاصله می‌ایستند. برای اینکه جانم بیشتر از این به خطر نیفتد، تصمیم می‌گیرم از اتوبوس پیاده شوم و بقیه مسیر را پیاده بروم.

در آخرین ایستگاه خیام پیاده می‌شوم. در حاشیه بلوار صدمتری و در قسمت پیاده‌رو که جدیدا آسفالت و خط‌کشی شده، به راه می‌افتم.بعد از مجتمع مسکونی صادقیه و در میان خاک‌های نزدیک کال بد بوی آن‌جا، مردی که از ظاهرش می‌شد فهمید کارتن‌خواب است، نشسته. در میان وسایلی که در کیسه زباله‌اش دارد به دنبال چیزی می‌گردد. بعد از چند دقیقه، دستکش پلاستیکی را پیدا و آن را  دستش می‌کند. هنوز در شوک این صحنه هستم که مرد به سمت سطل زباله حاشیه بلوار می‌رود. ماسک فیلتردار و سه لایه‌ای را در نزدیک سطل پیدا می‌کند. ماسک فیلتردار را روی لباسش می‌کشد و بر صورتش می‌زند. ماسک دیگر را در جیبش مخفی می‌کند و با قدم‌های آرام اما پیوسته به راهش ادامه می‌دهد.

نمی‌توانم صحنه‌ای را که دیده‌ام فراموش کنم، فاصله مرد از من بیشتر و بیشتر می‌شود و چند دقیقه بعد دیگر آن مرد را در حاشیه بلوار نمی‌بینم.

پانزده اردیبهشت 99
نام:
ایمیل:
* نظر: