کد خبر: ۳۰۵۹۱۷
تاریخ انتشار: ۱۷ بهمن ۱۳۹۸ - ۰۹:۲۳
«همسرم روی کاناپه لم داده بود و با گوشی‌اش مشغول بود. من هم اگر مسئولان روزنامه و نهادهای نظارت بر مطبوعات ناراحت ‌نمی‌شوند، با فاصله‌ای قابل ملاحظه از همسر قانونی‌ام روی زمین دراز کشیده بودم و کتاب می‌خواندم که همسرم به‌ طور بی‌سابقه‌ای صدایم کرد و گفت: «عزیزم!» از این که بالاخره اهمیت واژه و لزوم استفاده از واژگان محبت‌آمیز بین زوجین را دریافته‌ بود، خوشحال شدم. این «عزیزم» می‌توانست آغازگر فصلی جدید در ازدواج‌مان و نویدبخش بازگشت روزهای عاشقانه اول ازدواج باشد. با عنایت به این موضوع لبم را غنچه کردم و گفتم: «جونم عشقم؟» جواب داد: «خاک بر سرت آیدین!» با این جواب کوبنده رابطه زوجیت‌مان به تنظیمات کارخانه برگشت.

پرسیدم: «چرا؟» گفت: «شوهرای مردم نویسنده‌اند، شوهر ما هم نویسنده‌ است.» کتاب را بستم و گفتم: «باز چی شده؟» گفت: «چی می‌شد تو هم یه‌کم مثل این کاندیداهای مجلس بودی!؟» گفتم: «من اونجوری اصلا نمی‌تونم عزیزم. حالا مجلس چه ربطی به نویسندگی داره؟» گفت: «نامزدهای مجلس دارن لیست اموالشون رو اعلام می‌کنن. یکی‌شون گفته چون کتاب‌هام خوب فروش رفته ١٥٠میلیون تومن ازشون درآمد داشتم.»

تشتکم به آسمان پرواز کرد و گفتم: «١٥٠ میلیون!؟ حافظ کاندیدا شده یا الیاف شافاک؟همین نویسنده ملت عشق.» اشتباهم را تصحیح کرد و گفت: «الیف شافاک. بعدشم نخیر. اون مرده که یه مدت مجری تلویزیون بود نامزد شده.» سرم را تکان دادم و گفتم: «واقعا روزگار بازی‌های پیچیده‌ای داره.» گفت: «یعنی چی؟» گفتم: «هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم یه روز در مقایسه با ایشان هم شکست بخورم.» گفت: «اگه اوضاع مالی‌مون همین‌جوری پیش بره، باید خودت رو آماده کنی که از کمتر از ایشان هم شکست بخوری.» بعد اضافه کرد: «تازه ایشان یک دستگاه ال‌نود هم داره، اونوقت تو بعد از دو‌سال یه دستگاه فشارسنج خریدی روزی ١٠دفعه فشار خودتو می‌گیری می‌گی فشارو حال کن، دوازده روی شیش!» گفتم: «به نظرم تو مبحث سلامتی رو دست‌کم گرفتی.» گفت: «خدا رو شکر که سالمی ولی زندگی چی می‌شه!؟ زندگی که همش سلامتی نیست.» گفتم: «حالا تو از کی مادیات برات مهم شده؟» گفت: «من درگیر مادیات نیستم، ولی تو قول‌دادی کتاب‌هات که فروش رفت با هم بریم سفر!» گفتم: «نرفتیم!؟» گفت: «چهارراه سیروس سفره!؟» گفتم: «بابا طرف می‌گفت طی‌کردن فاصله آشپزخانه تا اتاق خواب خودش گردشگریه، بعد از خونه تا چهارراه سیروس گردشگری نیست؟»

بوهای ناخوشایندی از رابطه می‌آمد. همسر رویش را برگرداند و مشغول گوشی شد. گفتم: «عزیز دلم! دیگه باید چیکار می‌کردم که نکردم؟» رویش را برگرداند و گفت: «تو تلاش نمی‌کنی.» گفتم: «دیگه باید چیکار می‌کردم؟ این همه جونم دراومد اون کتاب رو نوشتم. بهترین انتشارات مملکت هم چاپش کرد. می‌خوای لباس عروسکی بپوشم برم جلوی کتاب‌فروشی‌ها بگم کتاب سیارسریع رسید!؟» گفت: «چرا کتاب‌های تو به اندازه کتاب‌های این آقای کاندیدا فروش نمیره؟» مکثی‌کردم و گفتم: «خب ببین ... جذابیت‌هایی که کتاب‌های ایشون داره رو کتاب‌های من نداره. کتاب آخر من طنز فلسفیه ولی کتاب آخر اون ... این کجا چرتوپیا کجا؟» گفت: «نخیر. تو هیچیت کمتر نیست، فقط برای فروش کتاب‌هات هیچ کاری نمی‌کنی!» گفتم: «ببین من بچه هم بودم پدر و مادر هم‌کلاسی‌هام براشون کتاب به‌عنوان جایزه می‌خریدن و ناظم سر صف بهشون می‌داد ولی من فقط از ناظم کتک می‌خوردم.»

گفت: «من به این کارا کاری ندارم. به خاطر خودت هم که شده باید معروف بشی.»

ساعت ١٢ شب شده بود، اما بحث ادامه داشت. در انتها روی این موضوع به تفاهم رسیدیم که از نظر فنی و ادبی امکان رقابت با این آقای مجری -کارشناس - نویسنده - کاندیدا وجود ندارد اما قرار شد بنده با یک‌سری کارهای جنجالی در اینستاگرام معروف شوم تا فروش کتاب‌هایم بیشتر شود. از این اقدامات می‌توان به فحش‌کشیدن نویسنده‌های دیگر مملکت به صورت بی‌دلیل! تغییر نام اکانت اینستاگرام به «آیدین وحشی» و خوردن میکس خفاش و سکنجبین، اجرای ناشیانه حرکات رزمی و دیگر کارهای احمقانه اشاره کرد!»







آیدین سیارسریع/همشهری
نام:
ایمیل:
* نظر: