کد خبر: ۱۸۷۹۰۴
تاریخ انتشار: ۲۷ دی ۱۳۹۵ - ۱۴:۵۱
«از دورها خبر ندارم/ و نزدیكم بوی رخوت می‌دهد/ هرچه را كه بدست آورده‌ام/ باخته‌ام/ در گمنامی/ سراغ شاعرانی را می‌گیرم/ كه عجله كردند و زود مردند/ ساقه‌های خشك گیاه/ در كنارم از باد می‌لغزند/ بسوی ناكامی و تلخی/ می‌روند/ چاره‌ای نیست/ باید همه‌چیز را قبول كرد/ و ساكت بود/ گل‌ها در انزوایشان پژمرده/ می‌شوند/ و تسلیم باد می‌شوند/ بی‌خبر از تبارم/ سراغ قایق‌ها را می‌گیرم/ كه در یخبندان دریا/ پلاسیدند/ و كسی از آنها/ یاد نكرد/ در ساعت ١٠ صبح/ این پنج‌شنبه بهاری/ نام تبارم را/ چنگ می‌اندازم/ و آنرا طعمه آتش/ می‌كنم/ در این تنگنا كه نامش/ اتاق است/ دندان‌ها/ و دست‌هایم/ به فرمان من نیستند/ از چیزی دلهره ندارم/ حتی مرگ اگر/ مرا و اتاق مرا انتخاب/ كرده باشد/ پاهایم را در اتاقم/ دراز می‌كنم/ و زمان را نادیده می‌گیرم/ ترا صدا می‌كنم/ سال‌های گم‌شده و دوری را/ بحساب تقدیر می‌گذارم/ نه انتخاب و شوق من».


به گزارش ملیت به نقل از شرق، این شعر «شوق من» نام دارد و یكی از شعرهای مجموعه‌ای به نام «آوازخوان آوازش را در باران تا سپیده ادامه داد» احمدرضا احمدی است. این دفتر شعر را نشر چلچله به تازگی به چاپ رسانده و احمدرضا احمدی آن را به فواد نظیری، «شاعر و دوست من»، تقدیم كرده است.


 احمدی در این مجموعه پنجاه شعرش را به چاپ رسانده و اگرچه رد گذر زمان در این شعرها دیده می‌شود اما همچنان عناصر اصلی جهان شعری او در شعرهای این دفتر دیده می‌شود. عشق هنوز هم یگانه امری است كه می‌تواند زندگی را تغییر دهد و جهانی دیگر را پیش‌رویمان بیافریند:

 «در شب‌های خارج از این اتاق/ عطر عشق را می‌شنوم/ اما باور نمی‌كنم/ شاید عشق بار دیگر بیاید/ و این مانده‌ی زندگی را به باد/ بدهد/ امتیازات عشق را می‌دانم/ اما دیگر/ نمی‌خواهم باور كنم/ دیگر/ هركس مرا صدا كند/ جواب می‌دهم/ حتی غریبه‌ها اگر مرا صدا كنند/ جواب می‌دهم/ گل سرخ و مرا هنوز به‌نظرم/ به یاد داشته باشند/ كه همیشه عاشقشان بودم/ با خودم خو گرفته‌ام/ اما خودم را باور ندارم/ گل سرخی را به یاد دارم/ كه باد آنرا از من ربود/ نمی‌دانم به كجا برد/ آیا در لیوانی آب/ به آن گل سرخ جا داد/ به من بگویید/ به كجا تكیه كنم/ زمین ناهموار/ لغات بی‌معنی/ زمان‌های گذشته/ خشك و اندوهبار/ كه از ما فاصله نمی‌گیرند/ یا در پشت پنجره‌ی ما/ قدم می‌زنند». در شعرهای این مجموعه احمدی نیز اشیا و عناصر زندگی روزمره حضوری پررنگ دارند و با نگاهی سوررئالیستی در شعرهای شاعر وارد شده‌اند. در شعری دیگر از این مجموعه با عنوان «باید باور می‌كردیم» می‌خوانیم: «باید باور می‌كردیم/ مرگ گاهی دلپذیر بود/ آن‌وقت بود/ كه ما از لباس‌های سیاه/ نفرت نداشتیم/ و در شیشه‌های خالی نوشابه/ مرگ را گم می‌كردیم/  اما آن‌وقت/ زندگی و شیشه‌ی خالی نوشابه/ شفاف می‌شدند/ ما به هنگام دیدن مرگ/ از پشت پنجره/ زمان را شفاف دیدیم/ كه در كنار دختری جوان/ در خیابان‌های پاریس/ پس از باران/ قدم می‌زد/ آن‌وقت بود كه تنهایی را/ خوفناك می‌دیدیم/ و از مرگ وحشتی نداشتیم.»

مرا هنوز احمدرضا صدا می‌كنند

«بدون دریا از قایق می‌نویسم» عنوان مجموعه شعر دیگری از احمدرضا احمدی است كه این نیز توسط نشر چلچله به‌چاپ رسیده است. در برخی شعرهای این مجموعه مثل دیگر شعرهای سال‌های اخیر شاعر، رد بیماری او دیده می‌شود.

 احمدی حتی در این شعرهایش نیز، بیماری و بیمارستان را از صافی تخیلش گذرانده است و به شعرش وارد كرده است. در شعر اول مجموعه با نام «اتاق عمل، پرستاران، همسرم» می‌خوانیم:

 «بر قله‌های درختان/ پرنده‌ای ما را/ صدا می‌كند/ به‌دنبال سرزمین مادریش است/ كه گم كرده است/ امشب مهتاب بیداد می‌كند/ قرار است/ فردا قلب مرا عمل كند/ من تسلیم و خوش‌نام/ لیوانم را از چای بیمارستان/ پر می‌كنم/ در انتظار جراح هستم/ پرنده از قله‌های درختان بازگشته است/ به پنجره‌ی بیمارستان نوك می‌زند/ شاید خیال نجات مرا دارد/ اما دیر است/ كلمات را زخم می‌زنم/ همسرم در كنار تختخواب من/ در بیمارستان/ چای مرا هم می‌زند/ كه قبل از عمل بنوشم/ چای را می‌نوشم/ از كلمات خون می‌ریزد/ آوازخوانی در بیمارستان نیست/ كه با آوازش مرا دلداری دهد/ آمپول‌های بی‌حسی/ را/ پرستاران/ به اطراف قلبم می‌زنند/ ساعت را نگاه می‌كنند/ در انتظار جراح هستند/ با من مهربان هستند/ به من لبخند می‌زنند/ از همسرم می‌خواهند/ اتاق را ترك كند/ همسرم چراغ‌ها را نگاه می‌كند/ از اتاق عمل بیرون می‌رود». غم و اندوه سال‌های رفته و عشق‌های فراموش‌شده در برخی شعرهای احمدی جاخوش كرده‌اند. او حالا، از فراز سال‌ها و گاه در بستر درد و بیماری، گذشته‌ را تمام آرزوها و شكست‌ها و امیدهایش می‌بیند. او حالا می‌تواند گذشته را با طنزی تلخ و ظریف و با همه فراز و فرودهایش ببیند و تصویر كند. در شعری با نام «مسابقه فوتبال» از همین مجموعه می‌خوانیم: «به آسمان زمستانی امیدی نیست/ هرچه خیره شویم/ بر غصه‌ها و ناامیدی‌های ما/ اضافه می‌شود/ از پشت ما/ مردان با دشنه‌های براق/ حركت می‌كنند/ ما قصد آنان را نمی‌دانیم/ شاید یكبار/ فقط یكبار/ جواب دشنام آنان را/ داده بودیم/ به آسمان زمستانی هم امیدی نیست/ بیهوده سیب را از پوستش/ جدا كردیم/ و در ازدحام خیابان‌ها/ گمش كردیم/ تا امروز با سكوت تناول/ كرده بویم/ طعام ما سكوت بود/ با جرعه‌ای آب تلخ و زهرآگین/ به ما نیاموختند/ از چه باید یاد كنیم/ كه روز ما به خوش بگذرد/ در عكس‌ها ما غایب/ بودیم/ و در روزهای تعطیل/ در باران گم می‌شدیم/ و در پایان روز تعطیل/ یافت می‌شدیم/ هرچه از پدر و مادر شنیده/ بودیم/ فراموش كرده بودیم/ اكنون تنها/ بیهوده در خیابان ایستاده‌ایم/ صبوری ما هم به پایان/ است/ از كنار ورزشگاه عبور می‌كنیم/ مسابقه فوتبال است/ جمعیت فریاد می‌زند/ آن‌كه خوشبخت است/ فوتبال را دوست دارد».
نام:
ایمیل:
* نظر:
جدیدترین اخبار
پربیننده ترین